نیامدی...باز به دنبالت گشتم...میان شقایقهای وحشی...
باز هم نیامدی...خوابم را بی تو سیر کردم...
بدنبالت تا سپیده صبح سفر کردم...
لا به لای همه خاطره ها...چه ردی از خود جای گذاشتی...
میان قلب بی قرارم...نگاهم را ورق میزنم...تا آخرین دیدار...
لحظه به لحظه بودنت را مرور میکنم...چه عاشقاه نگاهم میکردی...
تکیه میزنم به خیال خودم...خودم را رها میکنم...
میان آغوش پر مهرت...میان شانه های خیست...
و دوباره تکرار میکنم...تا آمدنت باید خودم را گرم نگاه دارم...
هر چه بادا باد...میشکنم قفل دلم را...فریاد بزند ای دل بیقرار...
آهای... تو که همه قرارم بودی...چرا بیقرارم کردی...